کد مطلب:312002 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

بازیگران سقیفه
پس از آن كه بازیگران سقیفه هریك نقش خود را با مهارت و زبردستی بازی كردند و خلافت را به نفع خود به پایان بردند و سعدبن عباده رییس طایفه انصار در مبارزه سیاسی خود از ابوبكر و طرفدارانش شكست خورد و نزدیك بود جان خود را هم روی مطالبه خلافت بگذارد، ابوبكر و عمر و پیروان آن ها مظفرانه به مسجد پیغمبر مراجعت كردند.



گروهی از بنی هاشم و زبیربن عوام گرد علی را گرفتند، بنی امیه هم، در اطراف عثمان بن عفان حلقه زده و بنی زهره پیرامون عبدالرحمن بن عوف بودند. عمر وقتی وارد مسجد شد، حضار را مخاطب قرار داده، گفت: چرا چنین حلقه حلقه و پراكنده نشسته اید! برخیزید و با ابوبكر بیعت كنید; زیرا من و انصار با او بیعت كردیم!



عثمان بن عفان و كسانی كه از بنی امیه در مسجد حاضر بودند، با ابوبكر بیعت كردند. سعد و عبدالرحمن بن عوف نیز بیعت ابوبكر را پذیرفتند ولی علی (علیه السلام) و عباس و زبیر و بنی هاشم بیعت نكرده، مراجعت نمودند.(1)



مخالفان ابوبكر در خانه فاطمه (علیها السلام) تشكیل جلسه دادند. خلیفه جدید، اینجا دچار موقعیت سخت و باریكی شده بود. او گرچه در سقیفه پیروزی یافت و سعدبن عباده حریف بزرگ خود را از میدان به در برد، ولی اینجا بیش از هرچیز از طرف دختر پیغمبر نگران است و شاید آنقدر كه از مخالفت فاطمه وحشت داشت به مخالفت علی (علیه السلام)اهمیت نمی داد، چون فاطمه حتی نزد اشخاصی هم كه به جهاتی از علی گرفته خاطر بودند، محبوبیتی فوق العاده داشت.



علاوه بر این، اگر فاطمه بر ابوبكر خشمگین می شد، خیلی برای وی زیان داشت; چرا كه پیغمبر گفته بود هركس زهرا را خشمگین كند، مرا به خشم آورده است.



ساعاتی كه در آن بحران، بر خلیفه تازه می گذشت، بسیار طولانی و ناگوار بود.



زبیر و علی بن ابی طالب و بنی هاشم بیعت نكرده اند، به علاوه، مركز آن ها خانه فاطمه است، چه باید كرد؟ به فكرش رسید كه عمر را برای مذاكره با مخالفان به خانه فاطمه بفرستد. ابوبكر اینجا مرتكب اشتباهی شد و شاید تشویش زیادی كه از وقوع پیش آمدهای ناگوار داشت به وی مهلت نداد تا در این مورد نیز فكر درستی بكند، فقط تمام حواسش در اطراف مخالفان دور می زد كه به هر قیمتی، هرچه زودتر بیعت كنند.



عمر مردی تندخو و عجول بود، به عكس ابوبكر، كه مشكل ترین و دشوارترین حادثه ها را با خونسردی كامل پشت سر می گذاشت و خود را نمی باخت، عمر می خواست در هرجا با خشونت و درشتی كار را پیش ببرد; از این رو، گاهی نزدیك می شد كه با تندخوییِ خود، رشته های ابوبكر را نیز پنبه نماید.



و چنانكه در ماجرای سقیفه بنی ساعده گفته شده، عمر در پایان كار، خود را به روی سعدبن عباده، رییس طایفه انصار انداخت و می خواست او را بكشد اما ابوبكر آگاه شد پیشتر اشاره شد كه در آن روزگار اشخاصی پیدا می شدند كه خاطرشان از علی بن ابی طالب (علیه السلام) گرفته بود ولی دختر پیغمبر نزد همه مسلمانان احترام داشت، لذا حتّی امروز هم آنهایی كه جانشینی پیغمبر را به نصّ آسمانی و فرمان خدایی ندانسته و به رأی اكثریت موكول می نمایند، رفتار عمر را نپسندیده و آن را كاری زشت و گناهی بزرگ می شمارند و به همین نظر است كه بعضی از دانشمندان سنّی وقتی به این داستان می رسند، دست و پا می كنند و اغلب وقوع حادثه را به شدّت انكار می كنند.



از خشونت و فریاد عمر فاطمه (علیها السلام) ناگزیر عقب در خانه آمد و گفت:



چه مردم بی چشم و بی آبرویی هستید! هنوز جنازه پیغمبر در خانه ماست، شما تهیه كار خود را دیده و اكنون به قصد فرمانفرمایی به سر وقت ما آمده اید؟!(1)



شاید در آن هنگام عمر متوجه شد كه چه دسته گلی به آب داده، لذا دیگر توقف در آنجا را صلاحِ خود ندید و به مسجد برگشت و درصدد برآمد دیگری را برای احضار علی (علیه السلام) بفرستد كه اگر پیش آمد بدی رخ داد مسؤولیت آن به گردن خلیفه و خودش نباشد.(1)



عمر پس از رسیدن به مسجد، از ابوبكر درخواست كرد كه تكلیف علی را یكسره كند و از او بیعت بگیرد. ابوبكر به قنفذ، خادم عمر دستور داد علی را احضار كند. قنفذ به خانه فاطمه رفت و به علی گفت: خلیفه پیغمبر تو را می خواهد. علی (علیه السلام) فرمود: چه زود به پیغمبر دروغ بستید، قنفذ برگشت و پاسخی را كه شنیده بود، رساند، ابوبكر مدتی گریان شد ولی عمر دوباره فشار آورد كه این مرد نافرمان را مهلت نده و از او بیعت بگیر. ابوبكر به قنفذ گفت: این مرتبه برو و به علی بگو امیر المؤمنین می خواهد بیایی و با او بیعت كنی قنفذ دوباره پیام ابوبكر را به علی (علیه السلام) ابلاغ كرد ولی علی با صدای بلند گفت: سبحان الله! چیزی را كه درخور آن نیست ادعا نمود.



فرستاده خلیفه اوّل برگشت و پاسخی را كه شنیده بود به او گفت و خلیفه هم برای مرتبه دوم گریه سر داد. عمر این بار خودش برخاست و با عده ای رو به خانه فاطمه آمدند و در زدند، فاطمه كه صدای آن ها را شنید، با بانگی بلند پدرش را مخاطب ساخت و گفت: «پدر! پس از تو، چه ها از پسر خطاب و پسر ابی قحافه دیدیم.» از شنیدن ناله فاطمه، افرادی كه همراه عمر بودند، به گریه افتادند و به عقب رفتند، اما بالأخره علی را از خانه بیرون آورده، به مسجد بردند(1) و در مقابل ابوبكر نگاهداشته به وی گفتند: بیعت كن.



ـ اگر بیعت نكنم چه...؟!



ـ به خدا قسم اگر بیعت نكنی گردنت را می زنیم!



ـ در این صورت، بنده خدا و برادر پیغمبر را كشته اید.



عمر خطاب به آن حضرت گفت: بنده خدا درست، اما برادر پیغمبر نه(1) ابوبكر در تمام این مدت ساكت بود.



علی گفت: من از شما به خلافت سزاوارترم، شما باید با من بیعت كنید: شما به اتكای خویشی پیغمبر و سبقت در اسلام، انصار را از میدان دركردید، حالا خلافت را به زور و ستم از ما می گیرید؟(1) ای گروه مهاجر، ما از همه كس لایق تریم. ما اهل بیت پیغمبریم، كسی كه قرآن را بداند و از احكام خدا آگاه باشد و خوبی رعیت را بخواهد و بدی را از آن ها برطرف سازد، میان ماست.



بشربن سعد در پاسخ گفت: اگر انصار سخنان تو را شنیده بودند، با غیر تو بیعت نمی كردند.(2)



عمر سعی داشت هرچه زودتر كار را تمام كند و از علی (علیه السلام)بیعت بگیرد، ولی ابوبكر می خواست كاری كند كه به ظاهر بیعت علی جنبه مسالمت داشته و گویای میل و رغبت او باشد نه اینكه به زور و تهدید از وی بیعت بگیرند، لذا در پاسخ عمر، كه گفت درباره علی چه حكمی می كنی؟ گفت: تا فاطمه با اوست به وی فشار نمی آوریم.(1)



و شاید به اتكای همین نوشته، آنهایی كه می گویند فاطمه شش ماه پس از مرگ پدر زنده بود، معتقدند، علی نیز تا شش ماه از بیعت با ابوبكر خودداری كرد.



علی (علیه السلام) پس از آنكه این بار هم بیعت نكرد و از مسجد مراجعت نمود، خواست آخرین اتمام حجت را نموده و تا آنجا كه می تواند از حق خود دفاع كند و راه عذر برای كسانی كه بیعت غدیر را زیر پا نهاده اند باقی نگذارد. از این رو تصمیم گرفت به كمك فاطمه، كه موقعیتش چنانكه نوشتیم، نزد همه مسلمانان بسیار خوب بود، مردم را به خود دعوت كند ولی دیگر كار از كار گذشته و دنیا طلبان بر خرشان سوار شده بودند.



مهاجر و انصار در جواب دختر پیغمبر می گفتند: اگر پسرعمویت زودتر ما را خبر می كرد، با ابوبكر بیعت نمی كردیم! علی فرمود: شما توقع داشتید من پیغمبر را در خانه بگذارم و دفنش نكنم و بر سر خلافت با شما بجنگم؟ یكی از نویسندگان تازه به دوران رسیده خارج كشور، به اینجا كه می رسد، احساساتش گل كرده و می نویسد:



علی فاطمه را بر مركب سوار می كرد و به در خانه مهاجر و انصار می برد تا به كمك او، برای خود پشتیبان بتراشد.



راستی اگر مردم هم دعوت او را می پذیرفتند، چه خونریزی هایی به پا می شد و چه فسادی برمی خاست!؟ گویا وی درست توجه نكرده است كه اگر منظور علی ایجاد فتنه و انقلاب بود، همان وقت كه ابوسفیان به منزل وی آمد و او را بر ضدّ ابوبكر و عمر تحریك نمود و حتی وعده داد كه برای یاری تو مدینه را پر از سواره و پیاده خواهم كرد و... بر ضدّ خلیفه جدید قیام می كرد و كار را از پیش می برد ولی علی (علیه السلام) چون منظور ابوسفیان را می دانست و از انقلاب و خونریزی تنفّر داشت، به او روی موافق نشان نداد، لیكن در مورد استمداد به وسیله دختر پیغمبر، چنانكه نوشتیم، بر علی (علیه السلام) لازم بود تا آنجا كه می تواند از تضییع حق خود جلوگیری نماید.



با این گفتارهای متناقض و روایت های ضدّ و نقیض، به طور دقیق نمی توان فهمید كه علی بن ابی طالب چه روزی با ابوبكر بیعت كرد، ولی این اندازه مسلم است كه بیعت او در روزهای نخست خلافت صورت نگرفته; زیرا، چنانكه نوشتیم،اوتامدّتی با كمك دختر پیغمبر از حقوق خود دفاع می كردواگرهمان روزهای نخست بیعت نموده بود هیچوقت به چنین كاری اقدام نمی كرد و شاید، همانطور كه ابن قتیبه



نوشته است، پس از مرگ فاطمه با ابوبكر بیعت كرده باشد.



برخی نیز كه معتقدند فاطمه (علیها السلام) تا ششماه پس از وفات پدر زنده بود و می گویند: علی بن ابی طالب (علیه السلام) و بنی هاشم نیزدر این مدت بیعت نكردند «چنانكه ابن عبد ربه در كتاب العقدالفرید(1) و طبری در التاریخ(2) از زهری نقل كرده اند.



از طرفی در چگونگی آمدن عمر به خانه فاطمه (علیها السلام) باز هم گفته ها یكسان نیست; چنانكه نوشتیم ابن قتیبه می گوید: وقتی عمر آهنگ آتش زدن خانه را كرد، فاطمه خودش عقب درآمد و بر او آشفت. ابن عبد ربه نیز همینطور نوشته(3) ولی طبری می گوید: هنگامی عمر به درِ خانه علی رسید كه طلحه و زبیر و گروهی از مهاجرین نیز آنجا بودند.



عمر گفت: بیرون بیایید! وگرنه به خدا قسم همه شما را آتش می زنم! زبیر شمشیر كشیده، به طرف او دوید ولی پایش لغزید و به زمین افتاد و شمشیر از دستش بیرون شد. اطرافیان به او هجوم آورده و دستگیرش نمودند.(4)



گر چه داستان سقیفه بنی ساعده بسیار پیچیده و مبهم بوده و گفته ها و نوشته های گوناگون در اطراف آن به اندازه ای است كه انسان نمی تواند نظر قطعی خود را اظهار كند، ولی از مجموع آنها می توان نتیجه گرفت كه: پس از پایان كار سقیفه، هنگامی كه ابوبكر و عمر با حالتی پیروزمندانه مراجعت كردند، چون عجله داشتند كه كار را تمام كنند و نگذارند بچه نوزاد سرزا بمیرد و از طرفی علی (علیه السلام) و بنی هاشم هم نقطه مقابل آن ها بوده و تسلیم نمی شدند; تمام نیروی خود را در جبهه مخالفین متمركز نموده و می كوشیدند به زودی كار بیعت را یكسره كنند، از این رو به اقداماتی هم دست زدند كه از جمله آن ها جمع هیزم و آتش زدن خانه بود و همینقدر كه ابن قتیبه و ابن عبد ربه اعتراف می كنند كه عمر دستور داد آتش بیاورند و وقتی كه طبری می گوید عمر بر سر آنهایی كه در خانه بودند داد زد كه اگر بیرون نیایید همه شما را خواهم سوخت، باید مطلب را تا آخر خواند.



به هرحال، چون تفصیل این فجایع خواننده را آزرده می سازد، دنباله مطلب را بریده كیفر را با خدا و قضاوت را با اهل تاریخ می گذاریم.

1 ـ الامامة والسياسه، صص17 و 18